چند روز پیش میپرسد بابا آدم کار بد کنه میره جهنم؟ ذهن کوچکش درگیر معنا و تصویر جهنم است. میگویم جهنمی وجود نداره. باور میکند و خیالش آسوده میشود. دیشب میپرسد اگه جهنم نیست، پس آدمای بد میرن بهشت و فقط خدا بهشون میگه دیگه حق ندارید کارهای بد بکنید اینجا؟ میگویم آره.
میپرسد بابا یعنی خدا آدمای بد رو دوست نداره؟ میگویم چرا، خودشون رو دوست داره، اما کارهای بدشون رو دوست نداره. مثلا تو منو دوست داری اما کارهای بدمو دوست نداری. همه کار بد میکنیم.
نمیتوانم چندان خلاف جهت آموزههای محیطی با او حرف بزنم. ناگزیرم در محدودهی باورهای رایج که از دوستان و مدرسه میشنود و خواهد شنید، با او گفتگو کنم. تنها کاری که از دستم برمیآید تلطیف است و گرفتن تیزیها.
میپرسد من اگه بمیرم برم بهشت، میتونم خدا رو ببینم؟ میگویم آره.
میگوید خدا خیلی زیبا و قشنگه؟ میگویم آره.
میگوید "فکر میکنم خدا شبیه باد است، اما زیباتر از باد".
وای که چه تعبیر شاعرانهای کرد!
چند وقت پیش میگفت بابا من هم تو رو دوست دارم هم خدا رو، ولی خدا رو کمی بیشتر. اشکالی نداره؟ میگویم دوست داشتن خدا مغایرتی با دوست داشتن دیگران نداره. حس میکنم نمیتوانم با زبانی قابل فهم برای او این حرف را تشریح کنم.
چندان در حیطه نظارت و کنترل من نیست که مدرسه و حلقه دوستان و رسانهها چه باورهایی را به ذهن او حواله میدهند. ناگزیرم در زمینی بازی کنم که دیگران سهم چشمگیری در خلق آن دارند.
بابا چیکار کنم خواب بد و ترسناک نبینم؟
نمیدانم چه باید بگویم. تنها میتوانم بگویم همه بچهها و حتی بزرگترها خواب ترسناک میبینن. طبیعیه. منم چه وقتی کودک بودم و چه حالا که مثلاً بزرگم خواب ترسناک میبینم.
میگوید مثلا چی؟
میگویم مثلا خواب اینکه دارم از جایی پرت میشم یا حیوان درندهای به من حمله میکنه یا دزد اومده...
اغلب ناچار میشوم به سلاح "نمیدانم" متوسل شوم. بابا چرا خواب میبینیم؟ نمیدانم.
انسانها، چه کودک و چه بزرگسال، در خوابهایشان تنهایند. هیچ پدر یا مادر دلسوزی نمیتواند از فرزندش در برابر خوابهای ترسناک محافظت کند. اگر در عالَم بیداری، یاوری داشته باشیم، در عالَم خواب، کاملاً تنها و بییاوریم.
با اینهمه چند چیز را میدانم. آدمها به خاطر کارهای بدی که میکنند مستحق جهنم ابدی نمیشوند.
اگر خدا مهربان است، همهی انسانها را دوست دارد و نگاهی پدرانه به همه دارد. همه خطا میکنند اما خوب نیست خودشان را به خاطر خطا شایسته جهنم بدانند. ما خیلی چیزها را نمیدانیم و قرار نیست تظاهر به دانایی کنیم. بگذاریم فرزندانمان بیاموزند که خیلی چیزها را نمیدانیم یا خیلی چیزها را نمیشود دانست.
مقاومت والدین در برابر فرهنگی که از در و دیوارش، کودکان را با مفاهیم مطلق و جزمی و خطکشیهای صفر و یکی هدف گرفته، کار آسانی نیست.